قبل از هرچیزی لازم میدونم متذکر شم که این مطلب تنها جمعآوری و بررسی منطقی مطالب است و لزوما بیانگر اعتقادات شخصی من - سجاد حیدری - نیست. متشکرم که توجه میکنید.
میتونید نویسههای قبلی سری به بهانه خدا را از لینکهای زیر بخونید:
هاوکینگ، یکی از بزرگترین فیزیکدانان معاصر، باورهای جالبی برای خدا داره. او عمیقا باور داشت به عنوان یک محقق نباید عقایدش روی کار اثر بگذاره و تنها بر مبنای شواهد و محاسبات باید کارهاش رو انجام بده. در جوانی دچاری بیماری MND شد که باعث شد ذره ذره قدرت حرکت بدنش رو از دست بده، اما حتا بعد از دست دادن قدرت تکلم با دستگاههای خاصی به صحبت کردن ادامه داد و فعالیت خودش رو در جامعه آکادمیک حفظ کرد. برای آشنایی بیشتر با زندگی فردی ایشون میتونید فیلم Theory of Everything رو ببینید. در اوایل زندگیش به خاطر متولد شدن در انگلستان در قرن بیستم، اعتقادات مسیحی رو داشت اما بعدها صراحتا گفته که آتئیست هست، خدا رو باور نداره و زندگی پس از مرگ رو تلاشی برای آروم کردن انسانهایی میدونه که از تاریکی میترسن. اما از دید فلسفی هاوکینگ یک آگناستیک هست، یعنی باورش به نبود خدا نیست، بلکه دلایل کافی برای پذیرفتن یا رد خدا در دنیا ندیده. وی بارها گفته که ما - حداقل با دانش امروزمون - هر گز نخواهیم فهمید قبل از آغاز جهان هستی، بیگ بنگ، چه اتفاقی افتاده و ممکنه یا خدایی این دنیا رو به وجود آورده باشه یا دنیای ما نتیجه نابودی یک دنیای دیگه بوده باشه. با این وجود هاوکینگ باور داره انسانها میتونن هر اعتقادی رو داشته باشن، مادامی که به دیگران آسیبی نزنن.
هاوکینگ در کتاب A brief history of time به دترمینیسم اشاره میکنه. فیزیکدانان در اوایل قرن بیستم باور داشتن که فیزیک میتونه آینده رو پیشبینی کنه، اگر دو مورد رو داشته باشیم:
۱- قوانینی که دنیا رو مدیریت میکنن، مثل f=ma یا e=mc2
۲- نقطه شروع شبیه سازیمون.
مثلا اگر بخواهیم از همین الآن شروع کنیم باید تمام متغییرهای اثرگذار توی آزمایش رو داشته باشیم که خب تعداد خیلی زیادی دارن، شامل تمام الکترونها و پروتونها و کوارکها و فوتونها و دمای تمام اجسام و سرعتشون و خیلی موارد دیگه میشه، و بعد باید قوانین رو روشون اعمال کنیم تا ببینیم آینده به کجا میره. از اونجایی که این کار عملا غیر ممکنه، میتونیم برای ساده سازی به عقب بریم و کار رو از بیگبنگ شروع کنیم. اگر بفهمیم وضعیت اولیه دنیا چطور بوده میتونیم با شبیه سازی بفهمیم در گذشته دقیقا چه اتفاقی افتاده و در آنیده دقیقا چه اتفاقی میفته.
اما هایزنبرگ با نظریه عدم قطعیتش کار ما رو خیلی سخت میکنه. طبق این نظریه برای اجسام ریز نمیتونیم همزمان سرعت و مکانشون رو با دقت بالا داشته باشیم. به عبارت دیگه حاصلضرب جرم جسم در دقت بررسی سرعتش در دقت دونستن موقعیت مکانیش همیشه از یک ثابت بزرگتره. یعنی برای اجسام کوانتومی اگر بدونیم کجا هستن، نمیدونیم سرعتشون چقدره و اگر سرعتشون رو محاسبه کنیم از مکانشون بی اطلاع میشیم. اما برای اجسام ماکروسکپیک این اتفاق نمیافته، چون جرمشون وزن بالایی داره.
به بیان ساده دلیل اصلی اینه که برای فهمیدن جای یک ذره باید بهش فوتون ارسال کنیم تا ببینیم کجاست و این ذره اگر به اندازه کافی کوچیک باشه اون فوتون سرعتش رو تغییر میده. خب طبیعیه اگر شما به من نور بزنید من جا به جا نمیشم، ولی همونطور که با متمرکز کردن نور خورشید روی کاغذ میتونیم باعث سوختنش بشیم با نور کمتر ذرات کوچکتر رو میشه تحت تاثیر قرار داد. شاید به همین خاطر باشه که هاوکینگ باور داره عملا پیش بینی کردن آینده - حداقل در ابعاد کوچک - غیر ممیکنه. این احتمالاتی بودن اما از دید وی پیامدهای جالبی هم داره. در ابعاد کوچک اگر جسمی از نقطه A به B بخواد بره از تمام راههای ممکن این کارو میکنه، در واقع احتمال معنای دیگهای پیدا میکنه. چیزی که انیشتن به شدت باهاش مخالف بود و میگفت God doesn't play dice و تاکید داشت احتمال در سطوح ریز وجود نداره و همه چیز باید قطعی باشه. هاوکینگ اما در این باره میگه این عدم قطعیت و المان رندوم میتونه دخالت خدا - اگر خدایی وجود داشته باشه - در دنیای ما باشه، اما اثر این دخالت انقدر در زندگی ما ناچیزه که اصلا منطقی نیست.
با این وجود هاوکینگ ۳ احتمال مختلف برای یک تئوری بنیادی در علم داره.
- در حالت اول یک تئوری واحد وجود داره که رفتار تمام ذرات رو توصیف میکنه و ما روزی بهش میرسیم و بالاخره میفهمیم دنیا چطور کار میکنه، چون الآن تعداد زیادی تئوری کوچیک داریم که هر کدوم تو حیطه خودشون کار میکنن اما در جاهای دیگه به شدت خطا دارن، مثلا تئوری نیوتون در دنیای ماکروسکوپی خیلی خوب پیشبینی میکنه اما در دنیای کوانتوم در قضیهای مثل Black Body Radiation چنان اشتباه میکنه که خنده داره. هاوکینگ به عننوان یک فیزیکدان در تلاش بود این تئوری رو پیدا کنه اما تا آخر عمرش موفق نشد.
- در حالت دوم نظریه واحدی وجود نداره و ما دنبالهای از تئوریها خواهیم داشت که هر کدوم در حیطهای دقت بیشتری دارن اما همچنان خطا دارن. و ما هرگز بدون خطا نمیتونیم آینده رو پیشبینی کنیم. به قول ریاضیدانها دنبالهای از نظریهها داریم که به درستی میل میکنن اما بهش نمیرسن.
- در نهایت احتمال آخر اینه که دنیا از قواعد پیروی نمیکنه و ما صرفا در ابعاد ماکروسکپیک به این باور رسیدیم که قواعدی هست، چون به اندازه کافی دقیق نشدیم.
نظر شما چیه؟ به نظرتون کدوم یکی از این احتمالات درسته؟