هنر ارائه یا چگونه داستان بگوییم
قبل از هر چیزی بگم تو این پست ارائه و داستان را معادل هم در نظر گرفتم. حقیقت امر اینه که این دو با هم تفاوتهایی دارن، اما از لحاظ ساختار و محتوا. اینجا تو بحث ارائه کردن و داستانخوانی این دو تقریبا معادل هم هستن.
حتما تا حالا شده بخواهید ایده یا اتفاقی که در ذهن دارید رو برای جمعی تعریف کنید. بسته به تواناییهاتون، بیان کردن این ایده میتونه برای شما به راحتی آب خوردن باشه یا از شکنجه بدتر. تو این پست میخوام این فرایند رو برای گروه دوم کمی راحتتر کنم.
اول راوی وجود داره
شما قبل از این که شروع به بیان داستان کنید، یک آدم کامل هستید. نقاط قوط و ضعف دارید، تواناییها و ناتواناییهایی دارید و شاید از همه مهمتر، هدف دارید. «هیچ گربهای محض رضای خدا موش نمیگیره» رو میشه به شکل دیگه بیانش کرد: هیچ قصهگویی محض رضای خدا قصه نمیگه. گاها قصهها برای خوابوندن افراد و گاها برای بیدار کردنشون گفته میشه. گاها قصهها برای متقاعد کردن و گاها برای خبر رسوندن منتقل میشه، اما نقطه مشترک همه این قصه گفتنها هدف داشتنشونه. قبل از این که شروع کنید به ارائه کردن بدونید هدفتون از ارائه چیه: میخواهید سرمایه گذار رو متقاعد کنید به شما اعتماد کند یا میخواهید خواهرزادهتون رو بخوابونید؟
سپس راوی ایده رو به وجود میاره
حال که هدف رو مشخص کردید باید ایده پشتش رو به وجود بیارید. راحتترین کار برای ایده گرفتن فکر کردن به هدفتون هست. بیشتر اوقات ایده رو قبل از دونستن هدف دارید، اینجور مواقع بهتره بعد از روشن کردن هدف ایده رو دوباره ارزیابی کنید. آیا ایدهتون در راستای هدف شماست؟
راوی مخاطب رو در نظر میگیره
حال که هم هدف و هم ایده را مشخص کردید به مخاطبتون فکر کنید. سعی کنید مخاطتبون رو توصیف کنید: «مادرهای جوان» توصیف مناسبی از مخاطبتون نیست! این جمله شاید بازه کوچکی از افراد رو برای شما جدا کنه اما به شما نمیگه مخاطبتون چطوری تصمیم میگیره، چطوری عمل میکنه، از چی خوشش میاد و چی باعث میشه به داستان شما گوش بده. دید مناسبتری از مخاطبتون داشته باشید و سعی کنید تشخیص بدید چه چیزهایی براش مهمه. روی آنها تمرکز کنید!
ایده روی یک بستر جابهجا میشه
ایدهای که شما ساختید باید به نحوی به مخاطبتون برسه. ممکنه شما در یک وبلاگ بنویسید یا پادکست داشته باشید. شاید قراره در گوش همسرتون نجوا بشه یا شاید یک ارائه حرفهای در سالنی مجلل هست. مهمه که بسترتون رو بشناسید و از مزایاش استفاده کنید. اگر بستر شما بدون تعامل با خواننده باشه، مثل وبلاگ، شما میتونید چندین بار واررسی کنید تا مطمئن شوید هیچ ایرادی در کار وجود نداره. اگر بسترتون داینامیک هست به طور زنده با مخاطب تعامل دارید باید خودتون رو برای واکنشهای مختلف کاربر آماده کنید. سعی کنید تا حد امکان از تمامی امکانات بسترتان استفاده کنید. یک استاد ریاضی یک بار گفت «فقط احمقها آنطور که کتاب مینویسند تدریس میکنند!»
راوی قصه رو میسازه
وقتی هدف و ایده رو مشخص کردید و مخاطبتان را شناختید و خودتان را برای بستر آماده کردید، کار اصلی شما شروع میشه. در این بخش از کار هست که شما باید چهارچوب داستان یا ارائه خودتون رو کامل کنید و بعد قصهتان را با توجه به مسائل گفته شده دور آن بسازید. متاسفانه به خاطر گستردگی موضوع نمیشه با جزئیات بیشتر به این بخش پرداخت، امید دارم در پستهای بعدی برای بسترها و اهداف خاص راهنماهایی بنویسم!
مخاطب قصه رو میشنوه
داستانسرایی هنگامی به پایان میرسه که مخاطب داستان رو شنیده باشه و نظرش رو بیان کنه. بیان کردن نظر گاه با به خواب رفتن، فشردن کلید لایک، به اشتراک گذاشتن لینک پست وبلاگتان، کامنت گذاشتن و یا صحبت کردن با شما انجام میشه. چیزی که باید آمادگیش رو داشته باشید واکنش دادن به این نظراته. هیچ انتظاری از مخاطب نداشته باشید اما به دقت نظراتش را ببینید. سعی کنید دفعات بعدی آنها را در نظر بگیرید!